خاطره ای از شهید محمدعلی شاهمرادی/پذیرایی از اسیر عراقی

ساجد: عطر پیروزی همه جا را سرمست کرده بود و خنده از لب هیچ کس دور نمی شد. بچه ها در تکاپو و فعالیت بودند تا سر و سامانی به شهر آزاد شده فاو بدهند.

مارش عملیات از بلندگوهای تبلیغات که در گوشه و کنار نصب شده بود به گوش می رسید، دورتر نوار صدای حلج صادق آهنگران که بوسیله یگان های دیگر پخش می شد، حال و هوای خاصی را در میدان رزمندگان قمر بنی هاشم (ع) به وجود می آورد.
در گوشه ای از قرارگاه موقت تیپ، دسته ای از اسرای عراقی با سر و رویی آشفته و خاک آلود در نگاه های مضطرب، دو زانو و چهار زانو، روی زمین نشسته بودند؛ هر چند دقیقه خودرویی می آمد و تعدادی اسیر جدید را به جمع آنان می افزود. صدای دخیل الخمینی و الموت الصدام اسرای وحشت زده، در میان شلوغی و سر و صدای موجود در قرارگاه گم می شد.
دو بسیجی هر کدام کلمن آبی به دست گرفته بودند و مشغول آب دادن به اسرا بودند. کلمن بالای سر هر کدام شان که می رسید حریصانه شیر آب را در دهان می گرفت و تا چند دقیقه ای صدای قلپ قلپ گلویش هم قطاران تشنه بغلی را بی طاغت می کرد و بالاخره یکی از همین هم قطاران بی طاقت شده که دید ظاهرا رفیقش حالا حالاها قصد دل کندن از شیر کلمن را ندارند با خشونت او را عقب زد و خودش به سرعت جای او را گرفت، آن عراقی از بس آب خورده بود، نفسش بالا نمی آمد تا عکس العملی نشان دهد، بنابراین با چهره ای که رضایت از آن می بارید سر جای خود آرام گرفت و نگاهی به دوست متجاوز و بی صبر خود انداخت و لبخند کمرنگی بر لبانش نشست. اطرافش را با نگاه های کنجکاو حیرت زده خود از نظر گذراند. دیدن نیروهای ایرانی برایش جالب بود، از فضای حاکم بر جمع آنان خوشش آمده بود. از برخورد هایشان به راحتی می شد فهمید که بر خلاف گفته افسران بعثی نه تنها قصد کشتار آنان را ندارند، تازه آب یخ هم برایشان آورده بودند.
اسیر عراقی از نگاه کردن به آنها خسته نمی شد، دیگر به این فکر نمی کرد که چطور ایرانی ها با چنان سرعت حیرت آوری فاو را به تصرف در آورده بودند. تنها فکرش گرسنگی بود که داشت سر و صدای شکمش را در می آورد، اطمینان پیدا کرده بود کسانی که با آب یخ از آنها پذیرایی کرده بودند، از غذای مناسب هم دریغ نخواهند کرد و... در همین حین نگاهش روی چهره یکی از ایرانی ها ثابت ماند. این شخص خیلی به نظرش آشنا می آمد. چشم از او برنمی داشت، بی اختیار دستش را روی ران راست کشید و ناگهان مکثی کرد و در جایش نیم خیز شد. مضطربانه سری به چپ و راست انداخت و بلند شد و ایستاد. بسیجی کلمن به دستی که چند قدم از او دور شده بود، زیر چشمی نگاهی به او کرد و به کار خود ادامه داد. صدای داد و فریاد اسیر عراقی بلند شد، به عربی چیزهایی می گفت و با دست به نقطه ای اشاره می کرد، یکی از دو بسیجی که سقای اسرا بودند، گفت: شاید هنوز تشنه است، برو یک کم دیگه بهش آب بده والا همه جا را به هم می ریزه، ناکس از اون تخس های روزگاره، اسیر عراقی همین طور سر و صدا می کرد. وقتی یکی از بسیجی ها کلمن آب را مجددا برایش آورد تا آب بنوشد، با دست، کلمن را کنار زد و شروع کرد به جملات عربی خود، برای آن بسیجی حرف زدن. بسیجی رو به همرزمش کرد و گفت: معلوم نیست چه مرگشه، آب نمی خورده، منم که عربی حالیم نیست... خواست چیز دیگری بگوید که اسیر عراقی ساکت شد. برگشت ببیند چه اتفاقی افتاده که متوجه جوان قد بلندی شد که لباس خاکی بر تن، چفیه ای دور گردن و تسبیحی در دست مشغول صحبت با اسیر عراقی بود. جوان قد بلند لبخندی به بسیجی زد و اشاره کرد که به کارش ادامه بدهد، بسیجی سلامی کرد و برگشت کنار اسرای تشنه که دهان هایشان را برای بلعیدن شیر کلمن، باز کرده بودند.
اسیر عراقی هنوز آنچه را دیده بود، باور نمی کرد، آن جوان قد بلند خاکی پوش را که زبان عربی هم می دانست، می شناخت. هر چند در آن ساعت مجبور شد ساکت شود و چیزی نگوید اما بعد از مدتی توانست ایرانی دیگری را که عربی می دانست پیدا کند و به او بگوید که این جوان عراقی است، به او گفت که این جوان از سربازان گروهان ما بود و من به خوبی او را می شناسم، بعد هم پاچه شلوارش را بالا زده و کبودی روی ران پایش را به ایرانی نشان داده و گفته بود که چند روز قبل که برای دریافت غذا از آشپزخانه گردان به صف ایستاده بودیم، این مرد هم با من بود و سر نوبت با او دعوایم شد و او هم با لگد به پای من کوبید و این هم جای لگد اوست. ایرانی از شنیدن حرف او خنده اش گرفته بود و اسیر عراقی نمی فهمید که حرف خنده داری زده است یا اینکه او می خواهد مسخره اش کند. اما هنوز هم حرف آن ایرانی را باور نمی کرد که در جواب حرف های او گفته بود: جوان قد بلندی که امروز با تو صحبت می کرد و سر و صورتت را بوسید فرمانده تیپ ماست، اسمش هم محمد علی است، او از پاسداران خمینی و دشمنان صدام است. راوی: محمدعلی صمدی

 برای اطلاع بیشتر از زندگی نامه شهید شاهمرادی به قسمت فرماندهان شهید استان اصفهان مراجعه کنید.

منبع:سایت ساجد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: شنبهبرچسب:,
ارسال توسط خوشخو

آرشیو مطالب
همسنگران
امکانات جانبی